سفر ...سفر...

تکان دست های تو

تکان دست های من

غم نگاه تو

و بغض چشم های من ...

قطار می رود

عبور می دهد

دل مرا به دورها ...

تو می روی ..

و من کنار خاطرات

دوباره بغض می کنم

تو می روی و روزها سیاه می شود

و این دل شکسته ام خراب می شود

تو می روی و من

هنوز کنار پنجره نشسته ام

در این غروب بارها شکسته ام

زهم دوباره دور می شویم

و باز ...

صدای رعد و برق

صدای باد و برگ

صدای بارش و صدای اشک

عبور می کنی و من

دوباره بغض می کنم و

اشک من ترانه می شود

برای شعر تو بهانه می شود

و درد دوریت

هزار ساله می شود ...

قرار ما همیشه بیقراری و

قرار ما همیشه فاصله است ...

هزار بار رفتی و مرا

هزار بار جا گذاشتی

و من هزار سال ، هزاره های خسته را دویده ام ...

و در نگاه مهربانیت

به دردهای خلوت دلت رسیده ام ....