سال هزار و سیصد و بغض های من . . . .
زاد روزت خجسته ...
همیشه
زود فراموش می کنم
همه چیز را . . .
اما تو و لحظه های با تو از یاد نرفتنی ست . . .
آنقدر خوابهایم را قدم زده ای
که بیداری هایم لگد مال شده است
و هی تو را می تکانم
ازچشمهایم و تو هی باز می گردی و دور دنیای مرا قدم میزنی !!
این ها خلاصه هایی از یک تراژدیست
که تمام قد به زندگی ام نشت کرده است . . .
قرار بود ایدئولوژی ام را تحویل مردم دهم
عشق را تقدیم به تو کنم
و شعر باشد برای خودم !!
همه چیز بهم ریخت ...
ایدئولوژی را تحویل تو دادم
شعر را تقدیم مردم کردم
و عشق ماند برای خودم . . .
هو و و و م
ببین کارم به واژه کشیده است !
پیش تر با نگاه
می شد از همیشه های با تو سخن بگویم
امروز اما
احتمال وجود یک روحم
در اتاق تو . . .
یک روح سرگردان مهربان
که لا به لای موهایت می پیچد
روی کتاب شعرت میخوابد
و خیلی اتفاقی در چای شیرین صبحانه ات هم می خورد . . .
امروز اما ...
هنوز چندساله های بودنت را به یاد دارم
از همان لحظه ی نخست تا همه ی روزهای بد و خوب که گذشت
که زود گذشت . . .
امروز اما . . .
غصه هايت را به من بده
و به آبي درياها بيانديش
به قايقي كه تو را از اين همه اندوه دور كند
مهربانيِ چشمهات داستاني ست كه تمام مادربزرگ ها
در خلوتشان زمزمه مي كنند !
مي بوسمت
و تمام كفترهاي امامزاده را ميپرانم
تا آسمان مهرباني تو را به ياد بياورد رفيق . . .
امروز اما
تو را به همه ی فرداهای بی من می سپارم
و تو با آخرین بال های دوستی مان مرابه آن روزهای خوب ببر
سپس رها کن و برگرد . . .
من نمی آیم !!
. . . .
و یادت باشد
همیشه هروقت تنهاتر شدی
مرا به حجم تنهایی أت تزریق کن !
من تا همیشه
برای اشک هایت نوازش در آستین دارم . . .
و تو یادت باشد
و همیشه یادت باشد
این شعر برای توست !!
که به پیرهنت سنجاق می کنم
و بدان
دور سر این دوستی
اسپند دود کردم اما به این چیزها اعتباری نبود . . .