ممنوع . . .!

ممنوع نيستي كه بچينمت
اين جا هم كه بهشت نيست
تا گناه مادر را
تكرار كنم
… رنگ صلح چشمهايت
دهان تنهاييام را
آب مياندازد
به شاخهات نرسيده ، ميلغزم
هميشه لغزيدن
بهانهي خوبي است
براي فشردن دستي كه دوستش داري !
وسوسهي چيدن
رها نکرد
رهايت نميكند …
بچين !
ممنوع منم که بچینی ام . . . !
+ نوشته شده در سه شنبه یکم اردیبهشت ۱۳۸۸ ساعت ۳:۳۰ ب.ظ توسط میترا
|