خدا وجود ندارد . . . !!
چقدر دیر رسیدم
" زمان که زود ندارد "
گرفته آتش مغزم
" اگرچه دود ندارد "
جهان معا / دله من مُرد ،
حسابهای تو جبرست
اگر که « بود » ندارد ،
اگر « نبود » ندارد !
تمام فلخفه ی تو !
تمام خفسطه ی من !!
خدای خوب و بزرگی ست
" ولی وجود ندارد "
شبیه خانه ی گنگی
که بسته است به هر فعل
در ِ خروج ندارد ،
در ِ ورود ندارد !
نِشسته و می خشکد ،
نِشسته و می خشکد
شبیه دریایی
که دوبار رود ندارد !!
نوشته بر تن تندت :
چقدر دیر رسیدی
نوشته بر سر قبرم :
که گریه سود ندارد
پرنده ی بدبختی
به شیشه می خورد از تو
... و اوج قصّه همین بود
" ولی فرود ندارد ! "
چگونه
حرف شود با صدای پوست و شلاق
که توی قافیه هایش
« تن کبود » ندارد
نِشسته و می خشکد ،
نِشسته و می خشکد
نِشسته و می خشکد . . .
"" خدا وجود ندارد ""
+ نوشته شده در شنبه بیستم شهریور ۱۳۸۹ ساعت ۱۰:۵۱ ق.ظ توسط میترا
|